سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گــر تــو بیایـی غــم از دل بـرود

مبارک باد

 

 

سلام ،سلام به گل و نور و روشنی....

سلام به دلهای پاک و مطهرتان که بعد از یک ماه روزه داری و مهمانی بر سر سفره سبز رمضان، با سر افرازی  و سربلندی از این تکلیف بزرگ الهی بیرون آمدید....

عید سعید فطر بر همه دوستان عزیز مبارک باد.حلاوت و شیرینی و شور و شعف این عید بزرگ ،کمترین پاداش این جهانی شماست.شمایی که به قصد قرب به خدا،و نه فقط ادای تکلیف و وظیفه،سرسختانه با شیطان نفس جنگیدید،یک ماه تمام رنج گرسنگی را تحمل کردید و چشم و دل و زبان و گوشتان را در این امساک بزرگ سهیم کردید تا روحتان هرچه پاکتر و باصفا تر شود،دربرابر وسوسه های انسانهای ضعیف النفسی که از سرسبزی و طراوت رمضان همیشه بی نصیبند و هرگز لذت معنوی ادای تکلیف الهی را نچشیده و درک نکرده اند،مقاومت کردید تا به فطر برسید. به خط پایان این مسابقه عظیم به پایان یک ماه صبر و مقاومت...

حلاوت و شیرینی وصف ناپذیر این عید بزرگ بر شما دوستان عزیز گوارا باد... 

فقط سعی کنیم آیینه دلمان را که در چشمه سار رمضان جلا داده ایم،تا رمضان بعد پاک و نورانی نگه داریم...نگذاریم زنگار گناه و آلودگی، آن را تیره و کدر کند.بگذاریم تا سال بعد، این لذت آسمانی در عمق وجودمان بماند...ریشه کند...جوانه بزند...و به بار بنشیند...

آنوقت بی صبرانه در انتظار بازگشت رمضان لحظه شماری که نه نفس شماری میکنیم...و عاشقانه برایش بی قراری میکنیم...

آرزو میکنم بتوانیم این سرسبزی و طراوتی را که در این مهمانی باشکوه کسب کرده ایم،تا رمضان آینده حفظ کنیم ان شاالله...


+ نوشته شده در شنبه 91/5/28 ساعت 11:45 عصر توسط مهدیه نظرات ()


فرصتی کوتاه

تا به حال چقدر به زندگی ات فکر کرده ای؟

به کارهایی که تا به حال انجام دادهای و در آینده انجام خواهی داد تا بتوانی زندگی ات را بسازی و آن را استوار نگاه داری...

برای لذت بخش کردن دقیقه هایش چه کرده ای؟

آیا تا به حال بهنفس کشیدنت فکر کرده ای؟

فکر کرده ای که روزی این نفس کشیدن هم از تو گرفته خواهد شد...

وکسی دیگر تو را کنار خواهد زد و به ابتدای جاده ی زندگی می آید،و جز یک وجب خاک که برای همیشه در آن آرام گیری جای دیگری نخواهی داشت...

برای رضایت خوبش در روز آخر زندگی،تا به حال چند بار اشک از دیدگان دل شکستگان پاک کرده ای؟

و چند بار دستانی را در تنگدستی گرفته ای تا در چاه نا امیدی نیفتد؟

آیا تا به حال با نوازش هایت چشمان گریان بچه یتیمی را به تبسم لبانش گره زده ای؟

آیا تا کنون دری را گشوده ای،که کودکانی یتیم از دیدن تکه نانی در دستان تو خرسند شوند و با آواز شوق بر دستان تو بوسه زنند...

نمیدانم تا به حال چه کرده ای یا چه خواهی کرد ولی می دانم این جاده که زندگی نام دارد روزی دیر یا زودبه پایان خویش خواهد رسید و مهم اینست در پایان چه احساسی خواهی داشت!

شاید آنموقع از فرط خوشحالی پرپرواز باز کنی و یا از شدت حسرت و ندامت سر در خویش فرو بری...

آری از ابتدا تا انتهای این راه تنهاییم واین فرصتی خواهد بود تا در گذران سالهایی که همچو باد میروند و ثانیه هایی که بی تفاوت نسبت به من و تو می گذرند و باز نخواهند گشت، توشه ای برای روز موعود گرد آوریم...

باید لختی با خویش خلوت کرد که برای آن روز چه کرده ایم؟

 

ماه مبارک رمضان فرصت خوبیست...

 


+ نوشته شده در یکشنبه 91/5/22 ساعت 10:37 عصر توسط مهدیه نظرات ()


شب تسبیح و مناجات

دارم از دست می روم. کسی هست به فریاد دل من برسد؟

تا خدا راه درازی دارم، جاده ای می خواهم

که قدم های گریزانم را

به در خانه آن   «دوست» برد؛ یک «میان بُر» به حریم بالا

نکند مرگ مجالم ندهد  .

نکند زنده نباشم، نرسم! نکند عمر کفافم ندهد  !

شانه ام خرد شده از بار گناه  .

فرصتی می خواهم تا زمین بگذارم  .

همه پل های پشت سر من ویران است  .

راه برگشتی نیست  . من ماندم و یک سال غم دربه دری؛

غم خانه به دوشی، شانه ای می خواهم تا یک دل سیر بگریم از درد  .

من شنیدم که خدا نردبانی دارد  .

به بلندای سعادت، شبی از این شب ها، یک شب می نهد روی زمین  .

من شنیدم که شبی از شب ها

می شود یک شبه پیمود ره صد ساله. من پی روزی خود آمده ام  .

من شنیدم که ملائک تا صبح

می برند آن بالا

عطر اندوه بنی آدم را

من به دنبال خودم می گردم  .

شب قدر است آیا؟

شب تسبیح و مناجات و سلام  .

شب اشک و توبه

شب ویرانی من،

شب مهمانی«او»

شب بیزاری من از دنیا  .

شب دلجویی او از مهمان

شب قدر است آیا؟

من همان بنده از«دوست» فراری هستم  .

من همان چهره غمگین پریشان حالم،

من همان آدم خاطی و گنه آلوده ام  .

شب قدر است آیا؟

چه کسی می گوید:شب دراز است و قلندر بیدار؟

شب، کوتاه است

این دقایق همگی نایابند. لحظه ها می گذرند  .

چشم بر هم بزنی، سحر از راه رسید و تو هنوز در خوابی  .  .

مبادا که بگویند به تو سحر از راه رسید است و قلندر در خواب  !

جامه را از تن خود خواهم کند

جوشنی می پوشم، بند بندش از نور

جوشنی می پوشم  . همه از جنس عطوفت، احسان

شب قدر است امشب  ! تا سحر بیدارم

تا سحر دانه به دانه، غم خود می بارم

تا سحر، سر به زانوی «تو» می گریم زار، تا سحر، توبه به درگاه خدا

شب قدر است امشب

حیف اگر در شب قدر، قدر خود نشناسیم

***

این شعر بسیار زیبا و با معنی از خانم     "خدیجه پنجی" است...

 


+ نوشته شده در شنبه 91/5/21 ساعت 3:48 عصر توسط مهدیه نظرات ()


شب قدر

تاریخ قبرستانی است طولانی و تاریک، ساکت و   غمناک، قرن‌ها از پس قرن‌ها هم تهی و هم سرد، مرگبار و سیاه و نسل‌ها در پی نسل‌ها،   همه تکراری و همه تقلیدی، و زندگی‌ها، اندیشه‌ها و آرمان‌ها همه سنتی و موروثی،   فرهنگ و تمدن و هنر و ایمان همه مرده ریگ  !

ناگاه در ظلمت افسرده و راکد شبی از این شب‌های   پیوسته، آشوبی، لرزه‌ای، تکان و تپشی که همه چیز را بر می‌شود و همه خواب‌ها را   برمی‌آشوبد و نیمه سقف‌ها را فرو می‌ریزد. انقلابی در عمق جان‌ها و جوششی در قلب   وجدان‌های رام و آرام، درد و رنج و حیات و حرکت و وحشت و تلاش و درگیری و جهد و عشق   و عصیان و ویرانگری و آرمان و تعهد، ایمان و ایثار  !

نشانه‌هایی از یک «تولید بزرگ»، شبی آبستن یک مسیح،  اسارتی زاینده یک نجات!

همه جا ناگهان، «حیات و حرکت»، آغاز یک زندگی دیگر، پیداست که فرشتگان خدا همراه آن «روح» در این شب به زمین، به سرزمین، به این قبرستان تیره و تباه که در آن انسان‌ها، همه اسکلت شده‌اند، فرود آمده‌اند.

این شب قدر است.

شب سرنوشت، شب ارزش، شب تقدیر بر یک انسان نو، آغاز فردایی که تاریخی نور را بنیاد می‌کند.

این شب از هزار ماه برتر است، شب مشعری است که صبح عید قربانی را در پی دارد و سنگباران پرشکوه آن سه پایگاه ابلیسی را!

شب سیاهی که در کنار دروازه منی است، سرزمین عشق و ایثار و قربانی و پیروزی!

و تاریخ همه این ماه‌های مکرر است، ماه‌هایی همه مکرر یکدیگر، سال‌هایی تهی و عقیم، قرن‌هایی که هیچ چیز نمی‌آ‏فرینند، هیچ پیامی بر لب ندارند، تنها می گذرند و پیر می‌کنند و همین و در این صف طولانی و خاموش، هر از چندیشبی پدیدار می‌گردد که تاریخ می‌سازد، که انسان نو می‌آفریند و شبی که باران فرشتگان خدایی باریدن می‌گیرد، شبی که آن روح در کالبد زمان می‌دمد، شب قدر!

شبی که ازهزار ماه برتر است، آنچنانکه بیست و چند سال بعثت محمد، از بیست و چند قرن تاریخ ما برتر بود.

سال‌هایی که آن «روح» برملتی و نسلی فرود می‌آید از هزار سال تاریخ وی برتر است. و اکنون، براندام این اسلام اسلکت شده، برگور این نسل مدفون و برقبرستان خاموش ما، نه آن روح فرود آمده است، سیاهی و ظلمت و وحشت شب هست، اما شب قدر؟

شبی که باران فرو می‌بارد، هر قطره‌اش فرشته‌ای است که بر این کویر خشک و تافته، در کام دانه ای، بوته خشکی و درخت سوخته‌ای و جان عطشناک مزرعه‌ای فرو می‌افتد و رویش و خرمی و باغ و گل سرخ را نوید می‌دهد.

چه جهل زشتی است در این شب قدر بودن و در زیر این باران ماندن و قطره‌ای از آن برپوست تن و پیشانی و لب وچشم خویش حس نکردن، خشک و غبار آلود زیستن و مردن!

هرکسی یک تاریخ است. عمر، تاریخ هر انسانی است و در این تاریخ کوتاه فردی، که ماه‌ها همه تکراری و سردوبی معنی می گذرد، گاه شب قدری هست و درآن از همه افق‌های وجودی آدمی فرشته می‌بارد و آن روح، روح القدس، جبرئیل پیام‌آور خدایی برتو نازل می‌شود و آنگاه بعثتی، رسالتی، و برای ابلاغ، از انزوای زندگی و اعتکاف تفکر و عبادت وخلوت فراغت و بلندی کوه فردیت خویش به سراغ خلق فرود‌آمدنی و آنگاه، در گیری و پیکار و رنج و تلاش و هجرت و جهاد و ایثار خویش به پیام!

که پس از خاتمیت، پیامبری نیست، اما هر آگاهی وارث پیامبران است!

آن «روح» اکنون فرود آمده است، در شب قدر بسر می‌بریم. سال‌ها، سال‌های شب قدر است، در این شبی که جهان ما را در کام خود فرو برده است و آسمان ما را سیاه کرده است، باران غیبی باریدن گرفته است، گوش بدهید، زمزمه نرم و خوش آهنگ آن را می‌شنوید، حتی صدای روییدن گیاهان را درشب این کویر می‌توان شنید.

سلام بر این شب، شب قدر شبی که از هزار ماه، از هزار سال و هزار قرن برتر است، سلام، سلام،سلام،... تا آن لحظه که خورشید قلب این سنگستان را بناگاه بشکافد، گل سرخ فلق برلب‌های فسرده این افق بشکفد و نهر آفتاب بر زمین تیره ما ... و بر ضمیر تباه ما نیز جاری گردد. تا صبح بر این شب سلام !

دکتر علی شریعتی

 


+ نوشته شده در سه شنبه 91/5/17 ساعت 4:21 عصر توسط مهدیه نظرات ()


فصل نیایش و پالایش

درهای آسمان را گشوده اند،وحی می بارد،درهای جهنم را بسته اند،شیطان در زنجیر و بهشت به گام مصمم مسافران دل بسته است،کیست تا مسافر سر سبزی و شکوفایی و زیبایی باشد؟

رمضان است،بهار قرآن و قلب ها،آیا جوانه ی کوچک قلب ما سرپلک گشودن و از خاک سر بر آوردن ندارد؟

صدای مبارک شب های قدر از دور دست شنیدنی است، کدام اشک، کدام استغاثه و کدام دل را به پیشواز خواهیم برد؟

ماه رمضان ،ماه شعله ور شدن در سوز و اشک و نیایش آغاز می شود و ماه شکوه کدام شعله ،روشنایی کدام آتش و حضور کدام قطره اشک را بر گونه ها نظاره خواهیم کرد؟

ماه رمضان ،ماه محراب، ماه نماز و ماه عدالت شهید است و مباد در این ماه،خلوت عبادت ،نمازی عاشقانه و تمرین تعادل و عدالت را در خویش تجربه نکنیم...

چه قدر می توان به قدر نزدیک شد، قدر خویش را فهمید،قدر لحظه های بادوست بودن قدر دوست داشتن و دوست را دوست داشتن و رمضان یعنی همین،دریغ است رمضان بگذرد و اتفاقی از جنس عاشقی در زندگی ما نیفتد...

دریغ است در ماه ولادت حسن اخلاق حسن را تمرین نکنیم و حُسن خلق و حسن سلوک وحسن اندیشه و روش و منش ما نشود...

به ضیافت خدا می رویم...مهمان گرسنگی میشویم...لذت عطش را در می یابیم و حلاوت خویشتن داری و امساک را،تمرین میکنیم تاهماره نخواهیم و خواهش ها و هوس هارا پاسخ بلافاصله ندهیم...

تمرین میکنیم تا به تقوا برسیم و مگر ماه رمضان برای تقوا ورزیدن نیست؟مگرخداوند نفرموده است که روزه بر شما نوشتیم تا به تقوا برسید اینک ماییم و فرصت خویشتن بانی و تقواداری .ماییم و تمرین بر افراشتن پناگاهی که تیرهای مسموم وسوسه ها،تذبذب ها و تشویش ها در آن گارگر نباشد.

روزه سپر است،محافظ است،و نگاهبان مطمئن جان و روح و اندیشه:الصوم جُنّهٌ من النار...

رمضان است و باران یک ریز وحی ،نزول قرآن ،نزول فرشتگان تا مطلع فجر،تا سپیده دمان.باید یک ماه تمرین کنیم تا طلوع سپیده را درخویش جشن بگیریم.باید جان را مهیا کنیم،آنچنان که صدای بال فرشتگان در وسعت آن ببیچد.آنچنان که شایسته ی سلام باشد،سلامی که در مطلع فجر به قلب های مهذّب روزه داران پاک پارسا تقدیم می دارند.ان شاالله...

محمدرضا سنگری

 

 


+ نوشته شده در چهارشنبه 91/5/11 ساعت 4:30 عصر توسط مهدیه نظرات ()


افسانه

 

دوستان این یک سرقت ادبی هستش از شعرای خواهرمه از این به بعد منتظر شعرای سرقتی من باشید:

تازه کشف کردم تایپ شده هاشو

****

دلم رابر دریا زدم، دریا خودش دیوانه بود

در نگاهت خانه ای دیدم که آن خانه هم ویرانه بود

انگار تقدیر مرا فاصله ها پر کرده بود

هرکجا، پای گذاشتم جاده اش بیراهه بود

عشق مابه هم ، سرتا سرش تردید بود

ماهی عشقم در تنگ چشمانت کمی آواره بود

مرغ عشقی هم که برمن هدیه کردی خود از فراغ ،بیچاره بود

این کلام من گرچه حالا بیهوده است

شرح حال عشق و عاشقی برما مثل افسانه بود...

***

پ .ن1: خدایا من اعتراض دارم چرا به آجیم استعداد شعر گفتن دادی به من ندادی

پ.ن2: پی نوشت 1 جدی نبود درعوض به من استعدادای دیگه داده:

 


+ نوشته شده در شنبه 91/5/7 ساعت 6:57 عصر توسط مهدیه نظرات ()


خدایا یاریمان ده

 

خدایا یاریمان ده! خدایا کمکمان کن! خدایا مادر این غریبستان، تنها و بی کسیم...

تو خود غریبان را از غربت برهان...

خدایا تو خود شاهد غربتمان بودی!شاهد غصه هایمان بودی! شاهد رنج ها و تنهایی مان...

اینک تورا میخوانم تا مددی رسانی و مرا از این زندان هرزگی برهانی...

خدایا ما   چون کرم ابریشم،سال ها برگرد خویش تار تنیده ایم...و اینک خودمان را زندانی این تارها می یابیم  …گفته بودی این تارها وبالمان میشونند ولی ما...

اما اکنون آمده ام،آمده ام ای بخشاینده ی گناهان فراوان،   آمده ام ای راهنمای گم شدگان،آمده ام ای درمان استخوان های شکسته از بار گناه...

آمده ام ای دوست با همه خطاهایم ...با تمام بدی هایم آمدم...

بار گناه توان راه رفتن برایم نگذاشت...اما کشان کشان خود را به سرای تو رساندم...

خدایا نمیدانم از این همه خطا برایت بگویم یا....

اگر بخواهی می شمارم ازهمان دوران تکلیف می شمارم تا به این جا برسم...اما اگراذنی دهی همین را بگویم که خدایا خراب کردم...

واکنون خود نیز خرابم....خراب ِ خراب...

اما اکنون فهمیدم...اکنون پشیمانم و شرمسار از گذشته...خداوندا دستم را بگیر...و توبه ام را بپذیر ای مهربان ترین مهربانان...

خلاصه ای از کتابی که خوندم البته خلاصه ی خلاصه( آتش فراق)

خداوند به پیامبر عزیزش می فرماید: بگو به گناهکاران که خدا می گوید: «ای بندگان من که به زیان خویشتن بسی کارها کرده اید، از رحمت خدا نومید مباشید که خدا همه گناهان را می آمرزد و او آمرزنده و مهربان است  .

 


+ نوشته شده در سه شنبه 91/5/3 ساعت 4:13 عصر توسط مهدیه نظرات ()