انتظار....
روزی که عزم رفتن کردی خاطرت هست ؟
گفتی:روز تولّد شکوفه ها می آیی!...
گفتم:با گل تنهاییم که در فَراقت میروید چه کنم؟
گفتی گل تنهایی را با یاد من هر روز بچین
تا که سبزه زار زندگیمان پراز آواز عشق بماند...
گفتم:اشک چشمانم را چه کنم؟
که بر گریه های آسمان طعنه میزند؟
گفتی بگذار ببارند تا که ابر غم در چشمانت بمیرد
گفتم:پروانه ی رویایم که بر دور خیالت میپرخد را چه کنم؟
گفتی شمع یادم را زنده نگه دار تا برگردم...
و... رفتی...
شکوفه های درخت تنهایی َم رویید...
پرپر کردم...
ابر غم را درچشمانم کشتم...
و پروانه ی رویایم به دور شمع خیالت چنان چرخید که پرش سوخت...
.
و تـ ــ ـو هنوز نیامده ای...
دلتنــگ شده ام...
دلتنـگتر از تمام دلتنگـــی ها...
خوبِ من...
برگرد...
.
یا الله یا رحمنُ و یا رحیم ، یا مُقَلِب القلوب ، ثَبِت قَلبی عَلی دینِک . . .