سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گــر تــو بیایـی غــم از دل بـرود

زندگی

 

 

 

این روزهایم به شدت برق و باد میگُذَرند....

قطار عمر به سرعت درحال عبور از روی ریل های زندگیست...

ومن به ناچار مسافر این قطار هستم...

قطارِ زندگی دارد به سرعت مرا با خودش به جایی میبرد که نمیدانم کجاست؟

از ته خط...از ته ایستگاه زندگی واهمه دارم...

ترس دارم از اینکه با این سرعت  به کجا میروم....

آخر این راه کجاست؟...

.

روزهایم دارد خوش و ناخوش میگذرد...

نه غمم هایم ماندگار بود...و نه شادی هایم...

روزهای خوش و ناخوش زندگی گذشتند ورفتند...

و من همچنان هستم ....وبا سرعت درحال عبور از روی ریل های زندگی َم...

.

خدایا حس میکنم راه طویلی در پیش دارم که انتهایش معلوم نیست...

کنگ...مبهم...و تاریک است... یا شایدهم من تاریک می بینم...

.

حس مسافری را دارم که با دستان خالی میخواهد به یک سفر دور و دراز برود...

نه آذوقه ای برای راهش و نه هیچ....

.

خدایا حس میکنم تا تــو فاصله ای زیادی دارم...

.

دنبالم یه جاده ای ...راهی ...هستم که یه میان بر باشه

به سوی تو...به حریم بالا....

.

پ.ن:میشنیدم میگفتن که روزای جوونی مثل برق میگذره ولی باور نمیکردم به این سرعت باشه…

 

یا الله یا رحمنُ و یا رحیم  ، یا مُقَلِب القلوب ، ثَبِت قَلبی عَلی دینِک


+ نوشته شده در جمعه 91/11/20 ساعت 6:46 عصر توسط مهدیه نظرات ()