سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گــر تــو بیایـی غــم از دل بـرود

سفرنامه باران

بیشتر از بارون، صدای بارانو دوست دارم...

اینجا داره بارون میاد...

خدا رحمتشو بی دریــغ بر سر ما می ریزه...

باران...باران...باران...خدایا شکرت...

وقتی بارون میاد دلم میخواد ریزش قطرات بارونو ثبت کنم تو ذهنم...

رفتم تو پنجره ای که رو به حیاط باز میشد به تماشای بارون نشستم...

هوای مطبوع...ریزش بارون...

درختایی که الان دیگه با آب بارون از گردو خاک شسته شدن و برق میزنن از تمیزی...

همه چیز زیباست....

یاد بچگیهام افتادم که وقتی بارون میومد با دوستام زیر بارون میدویدیم

و شعر بارون میاد جر جر(مراجعه شود به پی نوشت)میخوندیم...

شاد و بی خیال....فارغ از غم و غصه ی دنیا....

تو دلمون هیچی نبود جز سادگی و پاکی...

آه....چقدر فرقه بین دنیای بزرگی و دنیای کودکی....

 از بچگی عاشق بارون بودم ...

گاهی تو راه برگشت از مدرسه وقتی بارون میومد..

قدمای ما هم عین مورچه میشد....آروم آروم قدم میزدیم و.....

خیس ِ خیس میرسیدیم خونه...

باران ...باران ...باران ...

الان بارون که میاد دلم تنگ میشه ،دلم میگیره...

چشام با آسمون شروع میکنه به باریدن...

بارون تموم میشه...ولی بارون چِشای من....

 دلم تنگ میشه برای سادگی و پاکی و بی خیالی  بچگی هام....

کاش بارون نقش یه چیزایی رو تو دلم می شست...

 آه...باران....باران....باران... 

پ.ن:بارون میاد جر جر پشت خونه هاجر،هاجر عروسی داره دم خروسی داره:دی

بچه بودیم این شعرو میخونیدم:)


+ نوشته شده در پنج شنبه 91/9/30 ساعت 1:39 عصر توسط مهدیه نظرات ()