سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من از جنگ چه میدانم؟

 

 


 

 

نه در شلمچه بوده ام و نه می دانم چزابه کجاست؟و حتی تا چند وقت پیش هم نمیدانستم خاک هویزه چه رنگی است؟! حتی صدای گوشخراش هیچ تیر و تانک و موشکی را هم نشنیدم!و زخم هیچ مجروحی را نبسته ام ! حتی گرمی و جاری شدن خون هیچ شهیدی را ندیده ام و حس نکردم!

من از جنگ چه میدانم؟! من چه میدانم شهید کیست!؟

من فقط شنیدم هشت سال سایه جنگی نابرابر بر سر ملتم بود و شهرم دزفول که مردانه و مقاوم ایستاده بود... و اکنون در کوچه پس کوچه های شهرم نشانی از یک شهید میبینم!شهیدانی که نمیدانم چگونه دل از عزیزانشان میکنندند و راهی جبهه های جنگ میشدند؟!

من حتی نمیدانم شهیدان با چه دردی از همسر و فرزندانشان دل میکنند و راهی میشدند رفتنی که با خود بود و بازگشتی که با خدا...و نمیدانم چطور دل از خنده ی شیرین فرزندانشان میکنند و راهی میشدنند!؟

من از جنگ چه می دانم؟

و نمی دانم چقدر مردانگی و غیرت لازم است تا انسانی را چنین آزاده و خدایی کند؟

و گاهی فکر میکنم که اگر من آن زمان بودم چه میکردم؟من نمیتوانم هیچ ادعایی کنم ادعایی که صداقتش بر خودم هم معلوم نیست...

و اما این روزها.....دارم وصیت نامه ها و آثار به جامانده از شهیدان را مطالعه میکنم....ومن این را هم میدانم که با مطالعه و خواندن داستان ها و ماجراهای رویاگونه از آن مردان خدایی حتی نخواهم تنوانست به اندازه ی یک هدف رزمنده بدانم چرا که آنها روحی والا داشتند ومن مطمئناً در چند وصیت و آثار به جا مانده نمی توانم پی به ارزش واقعی هدف آنها ببرم... و اینجا میخوام ازشهیدان خدایی که برایمان ،برای ما جوانان دعا کنند و دستمان را بگیرند...ودعا کنند برایمان که بتوانیم ادامه دهنده راهشان باشیم...

ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون

آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده نپندارید ، بلکه زنده اند و در نزد خدای خود روزی میخورند.


+ نوشته شده در چهارشنبه 91/7/5 ساعت 1:37 عصر توسط مهدیه نظرات ()