سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گــر تــو بیایـی غــم از دل بـرود

بازگشت...

 

 

 

 

می آید، سراپا سفید، سبکبال، با وقار  …

  غرق در نور... چقدر چهره اش نور دارد...

خدایا خوابم یا بیدار...؟

نگاهش میکنم...یک دل سیر...

از او می پرسم کجا بودی رفیق این همه سال؟!

مادرت در این سالها یک چشمش اشک بود یک چشمش خون...و پدرت هم...

تبسم میکند...همین نزدیکی ها بودم دوست من!!!

کدوم نزدیکی ها جوون مرد؟

بیا تا ببینی کجا بودم... بیا تا نشانت دهم...

دوان دوان دنبالش میروم....

از جاده ی خاکی عبور میکنیم...

خدای من چه میبینم! این باغ کجا بود؟

چه درختانی!!چه عطر خوشی...چه نسیم خنکی...!

از خواب میپرم....خدایا پس خواب بود؟...

دلتنگش میشوم...

دل تنگ رفیق دیرینه ام... هم سنگرم... هم رزمم...

خدایا این خواب من چه معنی میتواند داشته باشد؟!

صدای در حیاط می آید...در را باز میکنم...

پدرش است پدر رفیق نیمه راهم...

بیا پسرم....این رفیقی که سالها منتظرش بودی...

نایلون را میگیرم از پدرش در نایلون را باز میکنم...

خدای من چه میبینم؟!چند تکه استخوان و یک پلاک....

آه ....

بر استخوان ها بوسه میزنم....

خوشا به حالت رفیق.....

پ.ن1: این نوشته تاثیر گرفته از داستانی بود که خوندم......

 یا الله یا رحمنُ و یا رحیم ، یا مُقَلِب القلوب ، ثَبِت قَلبی عَلی دینِک   . . .

 


+ نوشته شده در دوشنبه 92/4/24 ساعت 3:55 صبح توسط مهدیه نظرات ()