صبورِعزیز...
صبورِ عزیزم،بازم میخوام از تــو بگم...
می بینی....از تــو....
نمیدونم چی منو به از تــو گفتن ترغیب میکنه،وگرنه من کجا و از تــو گفتن کجا...
.
نمیدونم شاید بزرگی َت...جوانمردیَ ت...صبوریَ ت....
آره فکر میکنم...همین صبوریت...همین آرومیت...
همین درد کشیدن هایی که تو صبورانه تحمل میکنی و دم بر نمیاری...
شاید هم لبخند های دلنشینت...
که حتی درد هم باعث نشد تو لبخندهاتو فراموش کنی...
.
شایدم چشمایی که پر ازحرفه...
حرف هایی از جنسِ درد،از جنسِ تنهایی،از جنسِ بعض...که هیچ وقت به زبون نمیاری....
آخ که چقدر سخته دیدن دردهای یک مردِ خدایی...
.
صبورِ عزیزم کاش میتونستم برای درهایت مرهمی باشم...
.
دیدن دردهای تو...دیدن ذره ذره آب شدنت...دلی صبور میخواهد که مــا نداریم....
خوشا به حال تو که این همه سال درد و رنج و صبورانه تحمل کردی....
خوشا به حال تو که صبوری...
خوشا به حال تو...
.
یا الله یا رحمنُ و یا رحیم ، یا مُقَلِب القلوب ، ثَبِت قَلبی عَلی دینِک . . .