سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آستانت مرهمِ دردهایم

 

 

 

 

وقتی که دلت گرفته باشه...از دنیا و آدماش...از روزگار  و بازی هاش...

تمام اشک های دنیا هم که برای تو باشه باز دلت سبک نمیشه...

اشک که میاد زخمای دلتو بدتر دردناک میکنه...

 

توچنین موقعی دلت فقط یه جای دنج میخواد که یه گوشش بشینی و

  -    باکسی غیر از زمینی ها درد و دل کنی...

با خودت فکر میکنی که الان اون جای دنج برای تو کجا میتونه باشه؟

 

یه هو به ذهنت میرسه که امام زاده میتونه جای خوبی برای دلتنگی ها و دلگرفتگی های تو باشه...

پامیشی میری امام زاده...

اذن دخول میگری...دست میذاری رو سینت خم میشی با احترام سلام میکنی

اَلسّلامُ عَلیک یا محّمد بن موسی الکاظم...

وارد میشی...

 

چشت که به ضریح که میوفته دلت آروم میشه...

انگار همه چی رو یادت میره...کلاً دلگرفتگی و غمت رو...

یادت میره کسی رو که یادش دلت تــو رو.............

 

دستاتو گره میزنی به ضریح شروع میکنی زیر لب زمزمه کردن و درد و دل کردن با خدای خودت...

بعد شروع میکنی به دعا کردن....

دعا میکنی...دعا میکنی...دعا میکنی...

 

جالب اینجاست اولین نفری هم که به ذهنت میاد کسیه که دلت خیلی ازش گرفته...

کسی که ردی از خودش ،رو پاکی دلت به جا گذاشته...

بعد یه هو به این فکر میکنی که چقدر خوبه که تو میتونی ببخشی...

لبخند میزنی و زیر لب میگی خدایا شکرت...

 

بعد اشکت که میاد...میبینی طعم اشکاتم عوض شده...

اشکت میاد اما شور نیست...

اشک میاد رو زخمای دلت اما دلتو به درد نمیاره...

دلتو میشوره...صاف و زلال...

اشک میاد زخم های دلتو شستشو میده...

 

اصلاً این موقع جنس دلگرفتگی  هاتم عوض میشه...

رنگ غمت عوض میشه...یه رنگ دیگه میگره...

بعد تو این لحظه ایی که از حس خوب سرشار میشی

فقط و فقط میتونی بگی خدایا شکرت ...


پ.ن1:سِیدِ بن محّمد بن موسی الکاظم امام زاده ای در دزفول(معروف به آقا سبزقبا)...


+ نوشته شده در سه شنبه 91/8/2 ساعت 12:0 صبح توسط مهدیه نظرات ()