سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صبورِ عزیزم

 

 

یه گوشه اتاق ایستادم زل زدم به تو،نگات میکنم...تو چهره ی خندان و بشاشت به دنبال ردی از نارضایتی میگردم...ولی هیچی دستگیرم نمیشه...جزء احساس رضایت...مثل همیشه...

زیر لب زمزمه میکنم...صبورِ عزیزم...صبورِ عزیزم...خوشا به حال تو...

یه هو سرتو بالا میاری نگام میکنی لبخند میزنی  و میگی آخه بچه جون مگه وضع ِ من خوش به خالی داره؟

به کپسول اکسیژنی که سالهاست جا خوش کرده گوشه اتاق ،به قرص ها و داروهات اشاره میکنی...

میام میشینم کنارت...دستاتو میگیرم تو دستم و می گم بگو برام...

لبخند میزنی و میگی چی بگم؟گفتنی ها رو هزار بار گفتم...همان طور که نگات میکنم ،میگم بازم بگو...

تو مثل همیشه شروع میکنی به حرف زدن صبورانه و آروم...منم مثل همیشه پیروزمندانه گوش میدم...

حرف میزنی...حرف هایی از جنسِ درد...از جنسِ تنهایی...از جنسِ بعض...

مثل همیشه که وقتی به این قسمت تعریفات میرسی من اشک میریزم...اشکام در میاد از شنیدن حرفهات که از جنس درده...

اشک میریزم و تو اخم میکنی و میگی تموم شد برو به کارات برس دیگه تعریف نمیکنم...من تند تند اشکامو پاک میکنم و قول میدم که دیگه گریه نکنم...

تو تعریف میکنی...از رفیقات تعریف میکنی که چطور پر پر شدن جلو چشات...از رفیقایی که رفیق نیمه راه بودن برات....از روزهایی میگی که چطور شد که این کپسول اکسیژن همدمت شد...از گودالی میگی که شبیه گودال قتلگاه بود...میگی از....از بوی خون و گوشت و آتش......به هق هق می اُفتی...اشک میریزی و تعریف میکنی با سرفه مثل همیشه که ته حرفات با سرفست...من دیگه از حرفات هیچی نمیفهمم...

من بغض کردم اما اشک نمیریزم چون به تو قول دادم...دستتو نوازش میکنم و ازت میخوام که دیگه چیزی نگی...تو آروم میشی...آرومِ آروم....

من میمونم و حرفات و یه دنیا خاطرات که از جنس درده...میرم یه گوشه ی حیاط میشینم و به دور از چشم تو اشک میریزم...خوشا به حال تو صبورِ عزیز من...

باشنیدن همیشه این همه درد و تنهایی و رنج بازم من میگم خوشا به حال تو....کاش منم صبور بودم...کاش منم میتونستم مثل تو صبورانه تحمل میکردم ....

منو صدا میزنی...دوان دوان خودمو به پای تخت تو میرسونم با چشایی که مثل همیشه میخنده میگی نگفتی برای چی خوش به حال من؟نگات میکنم....میگم خوش به حال تو که صبوری....خوش به حال تو که صبور بودی و تونستی این سالها این همه رنج و درد و...و تحمل کنی....

منم دلم صبر میخواد...من دلم صبر میخواد که بتونم ذره ذره آب شدنتو ببینم...

با بغض میگم حالا فهمیدی برای چی خوشا به حال تو ،صبورِ عزیزم؟

 


+ نوشته شده در سه شنبه 91/7/25 ساعت 5:14 عصر توسط مهدیه نظرات ()