پيام
+
داستان ِ هميشگي من است
داستان ِ صيد و دام و شکار
و حالا سال هاست که اين واقعه را مرور مي کنم
و کاش هيچ گاه فراموش نکنم نگاه نافذ صياد را
که نگران بود از به دام افتادنم
و خود صيدم کرد نه چون شکاريان ديگر
که به مهر...که به لطف...که به آقايي اش...
و تا امروز هزار بار فرار ِ من بوده است
به گناه...به جسارت...و هزاران بار بازگردانده است مرا در مأمن امن خويش...

☆نرگس☆
92/4/22
مهديه...
*و هر بار که چشمانم مي درخشد از انعکاس نور گنبد طلايي اش رام مي شوم هم چو آهويي که ضامنش شدو قلبم مي شکند درست عين آينه کاري هاي صحن و سرايش و در هر تکه اش که نگاه مي کنم مي بينم نوشته است:
*جانم رضا... جانم رضا... جانم رضا...*
مهديه...
*السلام عليک يا علي بن موسي الرضا…اين دل هوائيم آقا تا کنار صحن تو مياد*