پيام
+
بغض کرد
چشمانش قرمز شد
و بعد از مدت ها يک قطره اشک
جاري شد
يک روز بايد ميشکست
اين محاصره درچشمانش...

☆نرگس☆
91/3/24
مهديه...
مجيد سعدآبادي
ذره بين زنده
مجيد رو من ديدم خيلي بچه ي باحاليه :))
خادمة الشهدا
:(
*شاهد*
اين مجيد سعدآبادي همون بود که اومدن همايش دزفول؟
مهديه...
آفرين خانم شاهد آره همونه :)
مهديه...
آره منم ديدمش ولي نميدونم باحاله يانه:))
*شاهد*
با حال بود ديگه ! همه شاعرا رو جمع کرده بود رفته بودن با لباس پريده بودن تو آب! گفتم يه وقت نرن عجم کُش!! :دي
مهديه...
آره واقعاً باحاله ها ...چه هم تعريف ميكرد از كارش:))