دوخته هزار سارا ، چشمي به حلقه در
از يک طرف و ديگر چشمي ز خون دل ، تر
سارا سؤال مي کرد ، دارا کجاست اکنون ؟
ديدند شعله ها را در سنگرش به مجنون
خون گلوي دارا آب حيات دين است
روحش به عرش و جسمش ، مفقود در زمين است
در آن زمانه رفتند ، صدها هزار دارا
در اين زمانه گشتند ده ها هزار « دارا »
هنگام جنگ دارا گشته اسير و دربند
داراي اين زمان با بنزش رود به دربند
داراي آن زمانه بي سر درون کرخه
ساراي اين زمانه در کوچه با دوچرخه
التماس دعا
يازهرا